الهی که من بمیرم
آریامهرم سلام پسر خوشکل مامان امشب بابایی زود از دانشگاه اومد، ساعت 9:30 شام خوردیم و بابایی تلویزیون نگاه میکرد (البته قبلش کلی باهات بازی کرد) منم کمرم درد میکرد جلوی بخاری دراز کشیده بودم که شما دستتو گرفتی به مبل و بلند شدی و میخندیدی و با من حرف میزدی که هییییییییی واییییییییی چشمت روز بد نبینه تعادلتو از دست دادی و افتادی و دهنت خورد به جلو مبلی . الهی که من بمیرم و گریه ات و نبینم بابایی زود بغلت کرد و نازت کرد یهویی پیراهن خودتو بابایی خونی شد و منم جیغ کشیدم و گریه کردم و تو رو بغلم گرفتم و ارومت کردم ، بعدشم دهان و لباتو لثه هاتو نگاه کردم هیچیشون نبود نمیدونم خون از کجا اومده بود . ...